سپهرسپهر، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

آسمون زندگی مامانی و بابایی

شیطنت های مضاعف

سلام نفسی  قربونت برم من که روز به روز شیطونتر میشی و من دپرس تر میکنی   . جیگر طلایی چند روز پیش که رفتیم تهران حسابی بهت خوش گذشت . خونه دایی امید کلی با رونیکا بازی کردید و البته حسابی هم آتیش سوزوندی . هرچند برخلاف انتظار من و باباییت اصلا توی راه اذیت نکردی . مامانی خیلی شیطونی میکنی و من تصمیم گرفتم هر جایی خواستم برم اول شما رو ببرم پارک تا حسابی انرژیت تخلیه بشه .  . آخه عسلم همه جا که نباید سر همه چیز برند .دیشب خونه دایی مجتبی اینقدر کنجکاوی کردی که من یه لحظه هم نتونستم آروم بشینم .تازه وقتی چشمت به بقیه میفته حرف شنوی هم نداری و کار خودتو میکنی .   تو رو خدا یه کم آرومتر .  چند تا ع...
9 مهر 1392

سپهر دوست داشتنی

واااای پسر بلا و شیطون. این روزا حسابی شیطونی میکنی و کلی کارای جدید یاد گرفتی. مامان و بابات رو هم به عذاب گذاشتی. اما خاله جون اینقدر شیطونیات قشنگ و بامزه هستن که آدم در اوج عصبانیت دلش میخواد بگیره یه ماچ گنده از اون لپت بکنه. پسر باهوش ما خیالپردازی های بچه گیش شروع شده. وقتی به حال خودشه، شعر میخونه، حرف میزنه، الکی به این و اون زنگ میزنه و باهاشون صحبت میکنه، تازه کار جالبی که بلد شده اینه که مثل مامانش صدای صحبت کردن عروسکها رو درمیاره و خیلی بانمک جای اونا صحبت میکنه. خاله آخه این کارا واسه بچه این سنی فکر کنم زود باشه هااااا. مامانت با تو چیکار کنه که واسه همه کاری عجله داری حتی برای رشد کردن. دیروز با هم خونه مادرجون بود...
8 مهر 1392

پسرک غلط غلوط

سلام فدات بشم جوجه بانمک من عاشقتم که اینقدر بلبل زبونی میکنی جوجه طلای من ! توی این بلبل زبونی هات یه سری کلمات هم غلط میگی مثل پرتقال که میگی پرگالا یا به جای کثیف میگی کفیثه ،به قابلمه میگی قامه، قبلا به توی اتاقم میگفتی تو قاتم  البته الان کامل و واضح میگی. عزیز دلم دیروز دخترای فامیل با بچه هاشون اومده بودن اینجا و جنابعالی کلی بازی کردی و امروز زودتر از همیشه خوابیدی. یه موضوعی هم از دیروز تا حالا ذهنمو به خودش مشغول کرده و اون اینه که خیلی ناراحت میشی من بچه های دیگه رو بغل کنم . تازه اسباب بازیاتم بهشون نمیدی   کلی هم دعواشون میکنی و اگه کارساز نشد به آلات جبر متوسل میشی . جوجه آخه من و باباییت که دست و دلبا...
31 شهريور 1392

جوجه شیطون و بلا

وایییییییییی خاله چقدر خوشحالم از اینکه حالت خوب شده و دوباره مثل قبل شیطون شدی . دیشب که اومده بودی خونمون کلی ذوق کردم می دیدیدم مثه همیشه میری سراغ سبد  و از توش شکلات برمیداری. تازه دیشب گردوها هم اضافه شده بودند و خونمونو گردوبارون کردی . حالا معلوم نیست من تا چند وقت باید از زیر مبل و کابینت و این ور و اونور گردو جمع کنم. . من فدای اون زبون شیرینت بشم که دیگه قشنگ عمو مهدی رو صدا میکنی و کامل اسمشو میگی. خوشم میاد که ازش حساب هم میبری اینجوری واسه هر دفعه بد نیست یه کم از شیطونیات کم میشه . تازگی ها هم همش گوشی تلفن رو از مامانت میگیری و میخوای خودت صحبت کنی. هرچند نمی دونی چی باید بگی و تا من میگم خداحافظ زودی میگی الو الو الو ک...
21 شهريور 1392

جوجه طلای بیمار

سلام سلام عزیزم. میبینم که من نبودم و تو مریض شدی آره؟ خاله فدات شم که وقتی مریض میشی اینقد زود رنج و لوس میشی. دیروز که اومدم خونتون میزنی رو دستت و میگی مامان دعوا. مامانت هم با تعجب میگه من کی تو رو دعوا کردم بچه؟ و تو از نگاه متعجب من میخندی و خودتو لوس میکنی. آخه ایم رسمشه بدجنس!!! خاله این مدت که نبودم هر روز  با تکرار جملات قشنگت هی یادت می کردم. همه هم دیگه عادت کرده بودن که من از جوجه طلا حرف بزنم. تازه یه بار که رفته بودم توی فروشگاه برات یه چیزی بگیرم یه بچه هی صدا میزد خاله خاله و من ناخودآگاه فکر کردم تویی و رومو برگردوندم دیدم ای بابا تو که نمی تونی بیای اینجا یهویی خلاصه که هر روز هم به وبلاگت سر میزدم اما فرصت ...
21 شهريور 1392

تب

سلام عزیز دلم . میدونم که دیگه نباید ازت بپرسم دماغت چاقه ؟ آخه تو این مدت حسابی وزن کم کردی . یه سرماخوردگی سختی سراغت اومده بود که گوش درد شدید داشتی و حدود5 روز تب داشتی. از بس حالت بد بود حاضر نبودی یک لحظه ازم جدا بشی و اینقدر تن و بدنت رو بهم میچسبوندی که تبت بالاتر میرفت و من مستاصل تر میشدم . یه دوره آنتی بیوتیک ده پانزده روزه رو باید مصرف کنی تا مطمئن بشیم حالت خوب شده . جوجه من شب آخری که تبت بالا بود من مثل دیوانه ها از ساعت سه تا پنج صبح بالا سرت گریه میکردم . یه لحظه فکر نبودنت اومد سراغم و خواب رو از چشمم گرفت. ساعت پنج صبح اومدم سراغ نت و دیدم واسه گوش درد نوشته چند قطره روغن زیتون بچکونید توی گوش و منم فی الفور همین کارو کرد...
21 شهريور 1392

طلای من

سلام قربونت برم من پسر مهربونم تازگی اینقدر با لبای خوشگلت غرق بوسه ام میکنی که واست ضعف میکنم و میخوام یه لقمه ی چپت کنم. جوجه من حدودا یک ماهی میشه که دیگه شیر مادر رو نمیخوری البته شیر پاستوریزه هم نمیخوری  مامانی من خیلی نگرانتم . چند وقت پیش که بردمت چکاپ آقای دکتر گفت توی دوماهه اخیر فقط صد گرم وزن گرفتی . البته غذا خوب میخوری ها ولی ماشالا از بس ورجه وورجه میکنی همش آب میشه .من جدا نگرانم ونمیدونم واسه ت چیکار کنم   دکتر واست یه شربت زینک نوشته که لب نمیزنی و اون اوایل با هزار مکافات بهت میدادم اما از بس اذیت میشی و اذیت میکنی بیخیالش شدم .  پسر قشنگم روز شنبه میخوام واست دنبال مهد کودک بگردم تا ا...
7 شهريور 1392

دلتنگی

جوجه طلا به قول خودت " خوبی؟ سنامتی (سلامتی)؟ مِسی (مرسی) خوبم." الهی من فدای اون حرف زدن قشنگت بشم آخه من برم سفر 10 روز تو رو نبینم که دلم آب میشه .  خاله اینقد که به دیدنت عادت دارم هر روزی نبینمت حتما یکی از فیلمات که توی گوشیم هست رو میبینم و دیداری تازه میکنم. تازه این عمو مهدی هم که همش از تکیه کلامهای تو استفاده میکنه و اگه من بخوام یادت نیفتم هم نمیشه. جوجو به جز حرفات کارای بانمکت هم هر روز برام تداعی میشه. اینکه هربار میای خونمون حتما باید یه سری بزنی به سبد توی آشپزخونه و یه چیزی واسه خوردن برای خودت پیدا کنی. یا اینکه از در خونه که وارد میشی بدون اینکه عمو مهدی رو ببینی با صدای بلند چند بار میگی سلام. عمو سلام...
6 شهريور 1392

سلام سلام صبح بخیر

سلام قربونت برم من الهی که اینقدر شیرین شدی. یه مدت فرصت نکردم بیام سزاغ وبت و حالا اصلا یادم نیست چی میخواستم واست بنویسم.   جوجه طلایی اول از شعرایی که یاد گرفتی بگم : گنجشک لالا ، گربه من نازنازیه ، حسنی ما یه بره داشت، یه روز آقا خرگوشه ،گل گل گل اومد ، شامپو گلرنگ ، تولد تولد ، اگه جای تو بودم ، پایین سنگ و بالا سنگ ، چشم چشم دو ابرو ،و سوره های حمد و  اخلاص و البته صلوات    بزن دستو به افتخار پسر باهوش من .عاشق شعر خوندنی و خیلی توجه میکنی و بعد دو سه بار خوندن به راحتی آخراشو واسم میگی. تازگی ها خیلی شیطون شدی . همش میخوای بازی کنی و سرگرم باشی و فقط کافیه من کار داشته باشم کلی نق میزنی بهم .  &...
27 مرداد 1392