سپهرسپهر، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

آسمون زندگی مامانی و بابایی

بزرگ و بزرگ و بزرگتر

1392/11/29 11:52
نویسنده : مامان طلا
198 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جوجه دوست داشتنی من. خاله جون امروز بعد از مدتها اومدم سروقت وبلاگت که به روزش کنم و کلی واست مطلب نوشتم که این اینترنت نامرد قطع شد و همه مطالب من به فنا رفت گریهگریه حالا فکرشو بکن که من باید دوباره از اول فکر کنم و مطلب بنویسم.ناراحت

اما اشکال نداره فدای سرت. خاله جون این روزها که تو بزرگتر شدی و مامانت پیرتر چشمک منم از دیدن هر دو تون لذت میبرم. قلبمامانت همچین باتجربه شده که نگو و نپرس. خودش نمی دونه که هر روزی که میگذره صبورتر و باحوصله تر از قبل شده و روش زندگیش به کلی تغییر کرده. تشویققبلا شاید به خاطر خودش کاری رو می کرد اما الان به خاطر تو از دلش میگذره و من به نظرم این بهترین راه برای ساخته شدن آدمهاست. چون هیچ کس دیگه ای توی زندگی وجود نداره که آدم به خاطرش بتونه اینهمه گذشت داشته باشه. من از این لحاظ به مامان تو و همه مامانهای دنیا تبریک میگم (هرچند که خودم جسارت مامان شدن رو ندارم چشمک).

جوجه طلای من هنوز مهد کودک نرفته مثل بچه های مهد با آب و تاب حرف زدن رو یاد گرفتی جوری حرف میزنی که دلم می خواد درسته قورتت بدم. ازت که چیزی می پرسم به جای آره گفتن می گی آاااااره (با همون لحن خودت).زبان یا همش حرف که میزنی تاکید میکنی که : فهمیدی؟ میتونی؟ دیدی؟ و از این قبیل کلمات. تازه شنیدم که بابات دعوات کرده بوده بعدش که اومده از دلت دربیاره و باهات کلی حرف زده گفته حالا بیا یه بوس به بابایی بده تو هم راهتو کشیدی رفتی و گفتی حوصله ندارم قهر خنده

خوب کردی خاله فقط هروقت حوصله داشتی بوسش کن از خود راضی. توی اون پستش که برات نوشته بودم و پرید از مامانت گفته بودم که این چند وقت مشغول یاد گرفتن شنا شده و شناگر قابلی شده تو هم از این طریق کلی با مادرجونت روزها خوش گذروندی. مژهخوش بحالت که مامان بزرگ داری خدا حفظشون کنه.

الان که نزدیک عید شده یادم میاد که همین دیروز بود که مامانت واسه عید کلی خونتونو قشنگ کرده بود و تو هم کلی ذوق و شوق داشتیهورا. الان هم که لباس عیدت رو خریدن و تو اولین نفری هستی که از هولش دراومدی.فرشتهتو هم وارد سه سالگی شدی و دیگه داری برای خودت مردی میشی و شبها هم تو اتاق خودت تنها می خوابی آفرین

شنیدم که دیشب زود خوابیدی و ساعت 4 صبح رفتی مامانتو از خواب بیدار کردی و گفتی مامان پاشو چقد می خوابی بیا بازی کنیم. آره جوجه فسقلی؟ بغل

شعرها رو هم که دیگه کامل می خونی حیف که نمیشه فایل صوتی اینجا گذاشت وگرنه صدای شعر خوندنتو میذاشتم تا همه لذت ببرن. فدات.ماچماچبامن حرف نزن

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان طلا
30 بهمن 92 21:48