صرفا در مورد شیرین زبونی
جوجه من بازم سلام
اومدم از نت بیام بیرون یک دفعه یاد شیرین زبونیات افتادم
دیروز خاله مرضی اومده بود خونمون من داشتم واسش لباس جدیدمو پرو میکردم اومدی میگی مامان اول مارکشو بکن بعد بپوش
یه قصه هم از خودت ساختی میای میگی مامان یه بمبولی بود خب ! من باید بگم خب ! بعد میگی دوتا بچه داشت . تا بچه هاش گریه میکردن بهشون می می میداد . هنوز این سوژه واست جالبه
دیشب تو ماشین عمو مهدی چشمت افتاده به مغازه بستنی شاد میگی عمو مهدی اگه جیشتو بگی واست بستنی میخرم . آخ آخ بیدار شدی من برم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی