امان ، امان ، امان از تکنولوژی
مرد کوچیک خونه سلام
عزیز دلم خیلی وقته که نرسیدم درست حسابی وبلاگتو آپدیت کنم. از بس سرگرم شبکه های اجتماعی مجازی شدم. معذرت جوجه طلای من
و اما از مرد کوچیک خونه گفتنی زیاد داریم . اینقدر که نمیدونم از کجا شروع کنم.پسر طلای من خیلی بزرگ شدی و قدرت تحلیل مسائل اطرافتو پیدا کردی. یکی دو تا مسافرت با هم رفتیم که کلی شیرین زبونی کردی . البته ناگفته نماند که حسابی شیطونی میکنی. تو راه برگشت از همدان که بودیم باباییت عینک آفتابیشو با من عوض کرد وتو گفتی من ازین به بعد باباییت باشم و بابا ،مامانت. کلی باهامون حرف زدی در حالیکه اصلا یادت نمیرفت که جاهای ما رو عوض کردی . در عوض من دائم یادم میرفت و آخر سر هم کلافه شدم عینکو برداشتم گفتم من همون مامانی هستم.
پریروز مامان جان زنگ زدن داشتن احوالپرسی میکردن در اومدی میگی سلام دارن خدمتتون . من موندم تو این اصطلاحو کجا شنیدی . مهد کودکت هم خیلی دوست داشتی و حسابی با خاله فاطیما جور شده بودی . فقط حیف که خیلی مریض میشی و من مجبور شدم کلاس یوگا رو رها کنم و تو خونه با تو باشم. با تو بودن خلی خوب و شیرینه ولی مهدت هم یه چیزای قشنگی یاد میگرفتی که خیلی دلم سوخت نرفتی. خودت هم خیلی دوست داشتی بری هر روز صبح به باباییت میگی مهدم باز شد؟ (از بس بهونه مهد رو میگرفتی مجبور شدم بگم مهدت تعطیل شده )
در عوض تابستون کلاس لگو ، خلاقیت و قصه های قرانی ثبت نامت کردم تا یه کم سرت گرم بشه .
جوجه من سعی میکنم وبلاگ نویسیتو دوباره شروع کنم تا خاطرات شیرین کودکیت اینجا به یادگار بمونه!