اولین مهمانی ها
سلام قند عسل مامان .
عزیز دلمی شما جیگر طلایی .
ببخشید گلکم چند وقتی بود که نمیرسیدم به وبلاگت سر بزنم . عزیز دلم تو داری روز به روز بزرگتر و باهوش تر میشی . البته یه کمی هم نق نقو . و خدا نخواد که دلت درد بگیره . اون موقع است که با اون صدای مردونه ات سرم داد میکشی (یه چیزی بین جیغ و داد) . نداشتیم از همین حالا بخوای قلدر بازی دربیاری ها !!!!
عشقم بالاخره پریشب (شب اربعین) بردیمت خونه مادرجونی . البته چون شب بود طبق معمول خیلی اخلاق نداشتی. اینم از عکست خونه مادرجون
اما دیروز ظهر خونه دایی مجتبی حسابی خودت رو تو دل همه جا کردی .
راستی بند نافت هم بالاخره افتاد .
گلکم این چند وقته حسابی بابایی رو اذیت کردی . بیچاره اصلا خواب نداره . شب ها پا به پای من و تو بیداره . روزا هم که سر کار . بنده خدا کلی هم تو کارهای خونه کمکمون میکنه . یادت باشه بزرگ شدی باید احترام شو همیشه نگه داری . خیلی داره واسمون زحمت میکشه . مرسی بابایییییییییی
گل پسری من دیگه کم کم باید برم . آخه شما لالایی کردی و باید بیدارت کنم شیر بخوری . دوست دارم هوارتا