هفته سی و هشتم
سلام عزییییییییییزکم خوبی مامانی ؟ فدات بشم من پسر طلا . اگه بدونی چقدر دلم واست تنگ شده ، دیشب از فکرت تا ساعت دو و نیم خوابم نمیبرد. وای که چقدر دوست داشتم اینجا بودی . تو هم که روز به روز داری شیطونتر و بلاتر میشی . فدای اون انگشتای کوچولوت بشم که میچسبونی به دلم و وقتی باهاشون بازی میکنم کلی خوشحالی میکنی و بدون اینکه دستتو برداری همه جای بدنتو واسم تکون میدی. دیگه واقعا تحمل دوریت برام سخت شده . باباییت هم بی طاقت تر از من. آخر هفته نوبت دکتر داریم قصد داشتیم امروز بریم ولی امشب ماه گرفتگیه و به صلاح نیست از خونه بریم بیرون. دعا کن این دلای...
نویسنده :
مامان طلا
11:41