بلا شدی
سلام قربونت برم عزیز دلم .
اینقدر بانمک و خواستنی شدی که یه وقتایی دلم میخواد یه گاز محکم ازت بگیرم . مثل همون گازها که خودت از من میگیری هااااااااااااا!!!!!!!!!!!!!
جمعه شب با خاله اینا رفته بودیم ناژوون . کلی با تعجب به آتیش هایی که دیگران روشن کرده بودن نگاه میکردی و میگفتی آتیش. اما وقتی خودمون واسه بلال ها آتیش روشن کردیم چنان هیجان زده میگفتی آتیییییییییییییششششششششش وااااااااااااااااااای وااااااااااااااااااای آتیییییییییش . تو اون وای رو از کی یاد گرفتی فسقلم .
وقتایی که لالایی داری میای میگی مامان لالا و با ذوق میدویی میری پشت در اتاق خواب تا بیام می می بهت بدم اولش میپری توی تشکت بعد یادت میفته پتو روت نیست پا میشی پتو رو هم میکشی روت . بد نگذره !!!!!!!!!!!!!! شبها هم همین کارو میکنی بهت میگم سپهر بریم پیش بابایی لالا کن پتو تو من میارم بالشتو خودت سریع برمیداری میاری تو سالن و به بابایی میگی لالا.
دو تا کتاب حیوانات و وسایل نقلیه رو کامل یاد گرفتی . آفرین پسر باهوش من.
چند روز پیش پی پی کردی دستمال خشک کنت رو آوردی میگی مامان بش (یعنی بشور).
کلمات جدیدی که یاد گرفتی بیشتر افعالند. : بش(بشور )، بیشین، ببین ، افتاد، نیست ، و........(دیگه یادم نمیاد)