سپهرسپهر، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

آسمون زندگی مامانی و بابایی

جوجه طفلکی

1392/7/30 20:37
نویسنده : مامان طلا
161 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم سلام . 

جوجه برخلاف اینکه کل شهریور فکر میکردم مهر ماه پر است از انگیزه مسافرت و خوشی اما در کنارش با همدیگه خیلی سختی کشیدیم.افسوس دقیقا دو سه روز قبل از مسافرت شما سرماخوردی و سفر رو با سرماخوردگی شروع کردیم . بماند که وقتی رسیدیم مشهد اینقدر سرد بود که آدم فکر میکرد زمستون شده. سبزیکی دو روزی اونجا حالت بد بود ولی بعدش روبه راه شدی . کلی با خاله زری و خاله مرضی صفا کردی و بهت خوش گذشت و البته با رسیدن دایی سعید خوشحالیت دوچندان شد لبخند.هر چند که واسه من یه کم سخت بود چون تو در اوج شیطنت و سر به هوایی هستی و هنوز خطر رو تشخیص نمیدی واسه همین مراقبت تو این سنت خیلی سخته . متفکر

یه چیز جالبی که توی این سفر توجه ما رو به خودش جلب کرد لهجه گرفتنت بود دو ساعت که با بچه های دختر عموم بازی کردی کلی لهجه گرفتی . مثلا میگفتی مامان چی کار کار موکونینیشخند یا موخام قهقهه

وقتی هم که برگشتیم بلافاصله شما مریض شدی که خاله مرضی زحمت کشیده و واست جزییاتشو نوشته . تازه امروز یه کم رو به راه شدی و الان هم با باباییت رفتی خرید. تو رو خدا مامان دیگه مریض نشو طاقت بیقراری و گریه هاتو دیگه ندارمگریه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

دایی سعید
30 مهر 92 23:18
اونجا کلّی ادبشو به رخ بچّه‌های دیگه کشید.
خاله مرضی
1 آبان 92 9:11
حالا که حالش خوب شده دیگه گریه نکن.
زن عمو
3 آبان 92 23:56
سلام زن عمو خیلی وقته فرصت نکرده بودم بیام به وبلاگت سر بزنم انشالله همیشه سالم و سرحال باشی عیدت هم مبارک باشه