هفته بیست و هشتم
سلام نازدونه من ! یکی یه دونه من
روزت مبارک عزیز دل مادر . البته دیروز روز کودک بود ولی من وقت نکردم برات چیزی بنویسم.
خوبی پسر نازنینم ؟ بزرگ شدی ؟ بهت تو دل مامانی خوش میگذره ؟
پسر گلم دیروز بالاخره چیدمان اتاقت تموم شد . حسابی این چند وقت کلافه بودم تا بالاخره دیروز تونستم تمومش کنم. امیدوارم میای خوشت بیاد
گلکم شما الان بیست و هشت هفته است که با من داری زندگی میکنی تو وجود من . بعد از این همه وقت هنوز هضمش برام سخته ولی شیرینه . وقتی جای سرت یهو منو از درد به خودم میپیچونه در کنار اون درد ناخودآگاه لبخند به لبم میشینه و از این که داری بزرگ میشی با تمام وجود خوشحال میشم.
راستشو بخوای یه وقتایی خیلی نگران میشم . آیا پسری واقعا سالمه ؟ آیا من میتونم با این اخلاق بدم مادر خوبی برات باشم ؟ میتونم تو رو یه مرد بار بیارم ؟
خییییییییییییییلی سخته ، خیلی !
با تموم وجود دوست دارم عزیزم.