تازه های سپهر
سلام گلکم
خوبی مامانی ؟ خوش میگذره ؟ یادش بخیر وقتی نی نی بودی توی دلم همیشه حرفامو اینطوری شروع میکردم . اما حالا دیگه واسه خودت مردی شدی .
خوب ماه رمضان هم دیگه رو به پایانه . توی این ماه خیلی مهمونی رفتیم که تو بیشتر مهمونی شما اولش خوب بودی ولی بعد کم کم خوابت میگرفت و یه مقداری هم غریبی میکردی و فقط میخواستی بغل خودم باشی. خداییش هم حق داشتی از بس شلووووغ بود . اما مطمئنم سال دیگه باید بین بچه ها دنبالت بگردم . تازگی ها یاد گرفتی دستتو بگیری به جاهای بلند و رو دوتا پات بایستی مخصوصا میزها . بعدش هم تاق و تاق روی میزها میکوبی و بلند بلند میخندی . در عین خوشحالیم از این پیشرفتت استرس زیادی دارم . آخه عزیز دلم اصلا تعادل نداری و ممکنه بخوری زمین . یا چونه ات بخوره به میز و لبت آسیب ببینه.
امروز همکه یه شیرین کاری جدید داشتی . یواشکی من رفتی سر سطل خورده نون ها و یه دلی از عزا دراوردی . تا رسیدم بالای سرت دیدم یه تیکه ته دیگ نوش جان کردی . جالبیش این بود که سطل رو هم گذاشته بودی دم دستت تا دفعه بعد دیگه زحمتی واسه نون برداشتن نکشی . ای پدرسووووووخته.
قربون اون هوش و ذکاوتت برم که به خودم رفته