سپهرسپهر، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

آسمون زندگی مامانی و بابایی

پسر طلای نیرومند مامانی

سلام گل پسرم  بالاخره چند روز پیش بردیم واکسن دوماهگیت رو زدیم . درد و بلات تو سرم فقط موقع زدن واکسن گریه کردی . شب که شد چند ساعتی تب خفیفی داشتی بعدشم دیگه هیچی . منم روز اول فقط کمپرس سرد برات گذاشتم که شکر خدا تاثیر خوبی داشت . روز دوم هم یه کم کمپرس گرم وپسری شد مثل روز اولش . پسری نشون دادی از همین حالا واسه خودت مردی هستی هاااااااااااا ! الان هم لالایی کردی . تازگی ها خیلی واسم میخندی حتی موقع شیر خوردن . پسر طلا نمیگی دل منو اینجوری میبری ؟؟؟؟؟؟؟؟ قربونت برم الهی ...
10 اسفند 1390

روزهای آخر دوماهگی پسر طلایی

سلام قند عسلم  دیگه کم کم دوماهت داره تموم میشه و میری توی سه ماهگی . درد و بلات به سرم مامانی که سه ماهگیت رو باید با درد واکسن شروع کنی . در چکاپ آخر دوماهگیت به خاطر استفراغ های مکرر بردیمت سونوگرافی که رفلکس درجه دو تشخیص داده شد و چند روزی هست که داریم بهت شربت رانیتیدین میدیم. خیلی از طعمش خوشت نمیاد ولی میخوری . قربونت برم که اینقدر ماهی تو ! جیگرکم خیلی باهوش شدی . عاشق اینی که با دستات بازی کنم . وقتی میزنم رو دستات خودت دوتا دستاتو میاری بالا به نشونه اینکه بازم بازی . چند تا از عکسای جدیدت رو میذارم واست توی ادامه مطلب   ...
9 اسفند 1390

قربون خنده هات برم

عزیز دلم سلام فدات بشم من عزیزم که خنده هات دیگه محدود به صبح ها نیست و هر وقت از خواب بیدار میشی با خنده هات خستگی رو از تنم درمیکنی . پسر گلم تازگی ها خیلی باهوش شدی و حسابی هم پر توقع ! آخه تا زمانی که بیداری باید باهات بازی کنم و از کنارت تکون نخورم . به محض اینکه پا میشم برم یه کاری انجام بدم پسری شروع میکنه به نق زدن و بعد هم گریه . آخه گلم نمیگی منم باید به یه سری کارام برسم ؟ راستی بابایی هم دیگه شب ها نمیره سرکار و پیش ما دوتاست . من که از این موضوع خیلی خوشحالم .  گلکم از تمیز کردن بینی ت فوق العاده بیزاری و حسابی گریه میکنی! و البته یه وقتایی هم باهام قهر میکنی !!!!!!!!!!! از حالا میخوای ثابت کنی که حرف ح...
29 بهمن 1390

پسر طلایی و آخرین تغییرات

سلام عشقم قربونت برم که از چهل روزگیت تا حالا اینقدر تفاوت داشتی پسر طلایی. عزیز دلم صبح به صبح با خنده هات به من انرژی مضاعف میدی . نمیدونی خنده هات چه قندی تو دلم آب میکنه . گلکم چند روز پیش تولد من بود و امسال تو بهترین هدیه واسه من بودی . پنج شنبه هوا عالی بود و ما هم با بابایی و فاطمه جونی رفتیم خرید شب عید و نهار بیرون خوردیم . شما کلی آقا شدی واسه خودت.  خیلی پسر خوبی بودی عزیز دلم . به من هم خیلی خوش گذشت . چند تا عکس جدید از حالات مختلفت واست میذارم   بقیه عکساتو میذارم توی ادامه مطلب ...
23 بهمن 1390

مسلمون شدنت مبارک پسرم

سلام عزیز دل مامان  قربون شکلت برم من . بالاخره از هول ختنه کردنت هم در اومدم . جیگر طلایی من و بابایی و زندایی آذر پنج شنبه بردیمت برای ختنه . خدا رو شکر که همه چیز به خیر گذشت . اولش حسابی اذیت شدی اما زود خوب شدی . زندایی آذر هم اون شب ما رو برد خونشون و بالاخره امروز مهر ترخیص زد . بنده خدا این چند روز حسابی افتاد تو زحمت . ایشالا بزرگ که شدی خودت باید واسشون جبران کنی مامان جونم .  عکسای مربوط به ختنه رو گذاشتم توی ادامه مطلب     ...
16 بهمن 1390

سپهر بزرگتر میشود

سلام الهی که من فدات بشم  امروز که از خواب بیدار شدی کلی صدا از خودت درآوردی . منم کلی ذوقتو کردم پسرناز. یه چیز جالب دیگه اینکه وقتی نق میزنی و خوابت میاد با آهنگ میم مثل مادر آروم میشی و راحت میخوابی .  و بازم یه چیز جالب دیگه اینکه خیلی دوست داری لخت باشی . تا لباساتو درمیارم گل از گلت میشکفه . اما امان از وقتی که میخوام دوباره لباس تنت کنم .  عزیز دلم عکساتو واست میزارم توی ادامه مطلب . ...
12 بهمن 1390

پسلی و گذراندن دوران سخت زردی

سلام عزیز دلم  درد و بلات به سر مامانی . نبینم اینقدر زجر بکشی پسرطلایی . از روز شنبه روی گل ، گل پسرم کم کم رو به زردی رفت و دیروز خانم دکتر گفت باید توی دستگاه بره . مامانی هیچ لحظه ای توی زندگیم سخت تر از تماشا کردن بیقراری هات توی اون دستگاه نبود . اما شکر امروز حالت خیلی خوبه .  عکساتو برات یادگاری میذارم همین جا . ...
8 بهمن 1390