ویروس لعنتی
سلام عزیزم
قربونت برم جوجه ریزه میزه من که با این مریضیت ریزه میزه تر شدی . عزیز دلم از جمعه ظهر که از خواب بیدار شدی شروع به (گلاب به روتون) استفراغ کردی . بدیش این بود که خیلی هم از رفلکسش میترسیدی و گریه میکردی و ملتمسانه منو صدا میکردی. بعداز ظهر با بابایی و خاله زری رفتی دکتر و من که شستم از آمپول خبردار شده بود ترجیح دادم بمونم ، آخه جوجه من اصلا طاقت گریه هاتو ندارم. هرچند تو خونه مادرجوونم همش با خودم میگفتم اشتباه کردم باهاتون نیومدم. تازه از دکتر که برگشتی دل پیچه گرفتی و از بغل من بغل هیچ کس نمیرفتی . شب با اینکه واست شیاف استامینوفن گذاشتم با از دل پیچه بیدار شدی و چنان به خودت میتابیدی که اشک منم درآوردی.اسهالت ادامه داشت و پات هم بدجوری سوخته بود. باز دوباره شنبه با بابایی بردیمت دکتر خودت که گفت تا 48 ساعت نباید شیر مادر بخوری . و البته مثل همیشه تجویزش حرف نداشت. توی این مدت کلی با گریه هات گریه کردم و واسه مادرایی که بچه هاشون مبتلا به مریضی های سختن از خدا طلب صبر کردم.
نه اینکه تا حالا مریض نشده باشم یا مریضی بچه ها رو ندیده باشم .ولی تو اینقدر ملتمسانه و با بغض گریه میکردی که من طاقت نمی آوردم و اشکهام ناخوداگاه سرازیر میشد. از دیروز تا حالا خیلی حالت بهتره و دیگه داری دوره نقاهت بیماریتو میگذرونی .و البته شیطونیات رو هم از سر گرفتی .
راستی خاله جون مرسی که هر دفعه میای وب سپهرو به روز میکنی.