سپهرسپهر، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

آسمون زندگی مامانی و بابایی

ویروس لعنتی

1392/3/27 17:12
نویسنده : مامان طلا
133 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزمماچ

قربونت برم جوجه ریزه میزه من که با این مریضیت ریزه میزه تر شدی . بغلعزیز دلم از جمعه ظهر که از خواب بیدار شدی شروع به (گلاب به روتون) استفراغ کردی . بدیش این بود که خیلی هم از رفلکسش میترسیدی و گریه میکردی و ملتمسانه منو صدا میکردی. گریهبعداز ظهر با بابایی و خاله زری رفتی دکتر و من که شستم از آمپول خبردار شده بود  ترجیح دادم بمونم ، آخه جوجه من اصلا طاقت گریه هاتو ندارم.ناراحت هرچند تو خونه مادرجوونم همش با خودم میگفتم اشتباه کردم باهاتون نیومدم. تازه از دکتر که برگشتی دل پیچه گرفتی و از بغل من بغل هیچ کس نمیرفتی . شب با اینکه واست شیاف استامینوفن گذاشتم با از دل پیچه بیدار شدی و چنان به خودت میتابیدی که اشک منم درآوردی.گریهاسهالت ادامه داشت و پات هم بدجوری سوخته بود.نگران   باز دوباره شنبه با بابایی بردیمت دکتر خودت که گفت تا 48 ساعت نباید شیر مادر بخوری . و البته مثل همیشه تجویزش حرف نداشت. توی این مدت کلی با گریه هات گریه کردم و واسه مادرایی که بچه هاشون مبتلا به مریضی های سختن از خدا طلب صبر کردم.

نه اینکه تا حالا مریض نشده باشم یا مریضی بچه ها رو ندیده باشم .ولی تو اینقدر ملتمسانه و با بغض گریه میکردی که من طاقت نمی آوردم و اشکهام ناخوداگاه سرازیر میشد.گریه از دیروز تا حالا خیلی حالت بهتره و دیگه داری دوره نقاهت بیماریتو میگذرونی .و البته شیطونیات رو هم از سر گرفتی .هورا

راستی خاله جون مرسی که هر دفعه میای وب سپهرو به روز میکنی.قلبماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

دایی سعید
27 خرداد 92 19:51
خاله مرضی
28 خرداد 92 13:25
قوی باش! مرد باش! ای بابا چقدر سخته بچه داری به خدا!!!