سپهرسپهر، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

آسمون زندگی مامانی و بابایی

آسمون زندگی همه

1392/5/22 14:22
نویسنده : مامان طلا
132 بازدید
اشتراک گذاری

آره جوجه طلا. این روزا با شیرین زبونیات آسمون زندگی همه ماها شدیبغل. وقتی دور خونه راه میفتی و چندبار پشت سرهم آدمو صدا میزنی هر کی باشه دلش میخواد درسته قورتت بده.خوشمزه یعنی اینجوری صداش میکنی که دلش نمیاد جواب ندای قشنگتو نده. دیگه این چند روز هم که دایی سعید اینجا بود کلی براش دلبری کردی و به هیچ کس محل ندادی. آخه بچه هم  اینقدر آدم فروش؟ ناراحت اما اشکال نداره چون دائی سعید دیشب رفت و باز تو موندی و ما از خود راضی.

جوجه کارات خیلی شیرین شده. دیروز رفته بودیم با مامانت سیتی سنتر. تو هم دلت میخواست سرتو بندازی و بری هرجا دوس داری. مامانت هم که خسته شده بود از دست کارات یه داد سرت زد و باهات قهر کرد. قهر من بغلت کردم و رفتیم توی مغازه که تو شروع کردی واسه مامانت بوس فرستادن و تا اون نگات کرد زبونتو براش درآوردی و بهش خندیدی.زباننیشخند یعنی یه آدم بزرگ هم عقلش به اینجور دلبری کردن نمیرسید که تو این کارارو میکنی. آخه این درسارو کجا خوندی تو!!!

تازه وقتی رفتیم سوار اسب عروسکی شدی و تکونت میداد هی میخواستی سر اسب رو بوس کنی. سرت میومد جلو اون هم سرش به تو نزدیک میشد و تلاق میخورد تو لبت. و تو با اینکه لبت خیلی درد میگرفت و دم به گریه بودی بازم این کارو تکرار میکردی و ما هم کلی از کارات خندمون گرفته بود. 

خلاصه که کلی خوش گذشت. مامانت حتما از آب بازیت توی باغ بهادران مینویسه واسه همین من دیگه نمیگم تو چیکار کردی اونجا.

این روزا جملاتت سوالی و خبری با هم شده. مثلا دیروز که داشتم میبردمت خونه مادرجون هی میگفتی خاله اتوبوس، دیدیش؟ دیدیش؟ و تا من نمیگفتم بله دیدم ول کن نبودی. یه کار جالب دیگه هم اینکه وقتی پنکه میبینی چه خاموش و چه روشن میگی آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ یا سسسسسسپپپپپپپپپهههههههههررررر و یا دیگران رو صدا میزنی.

کلا خیلی باحالیقلبماچ دوست دارم یه عالمه...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

دایی سعید
22 مرداد 92 19:55
دلم براش یه ذرّه شد حسودا
خاله مرضی
23 مرداد 92 8:12
دایی سعید
مامان طلا
23 مرداد 92 12:26
بازم به خاله ای که وقت میکنه واست بنویسه . من با این کتابی که دایی سعید بهم داده فعلا وقتم پره تا تموم شه خیالم راحت شه. دایی سعید من از دست تو چیکار کنم که بچه ام روزی صد بار یادت میکنه .حالا خوبه خیلی هم دل به دلش نمیدی!!!!!!!!!!!!!!!!
زن عمو
24 مرداد 92 0:06
تازه خاله جون نمیدونی که هر کس میره دم خونشون به سرعت میدوه طرف در و اونو به داخل دعوت میکنه آفرین پسر مهمون نواز
خاله مرضی
24 مرداد 92 10:11
مامان طلا میشه اون کتاب کذایی رو بذاری کنار که هم سپهر راحت شه هم ما!!!
خاله مرضی
24 مرداد 92 10:13
زن عمو جان بله این جوجه هم مهمون نوازه هم مهربون. فقط از یه چیز نمیتونه بگذره اونم بستنیه که به هیچ کس نمی بخشه.
مامان طلا
25 مرداد 92 10:13
دیگه آخراشه . خیلی جالبه حتما میدم بهت بخونی . البته با اجازه دایی سعید