آسمون زندگی همه
آره جوجه طلا. این روزا با شیرین زبونیات آسمون زندگی همه ماها شدی. وقتی دور خونه راه میفتی و چندبار پشت سرهم آدمو صدا میزنی هر کی باشه دلش میخواد درسته قورتت بده. یعنی اینجوری صداش میکنی که دلش نمیاد جواب ندای قشنگتو نده. دیگه این چند روز هم که دایی سعید اینجا بود کلی براش دلبری کردی و به هیچ کس محل ندادی. آخه بچه هم اینقدر آدم فروش؟ اما اشکال نداره چون دائی سعید دیشب رفت و باز تو موندی و ما .
جوجه کارات خیلی شیرین شده. دیروز رفته بودیم با مامانت سیتی سنتر. تو هم دلت میخواست سرتو بندازی و بری هرجا دوس داری. مامانت هم که خسته شده بود از دست کارات یه داد سرت زد و باهات قهر کرد. من بغلت کردم و رفتیم توی مغازه که تو شروع کردی واسه مامانت بوس فرستادن و تا اون نگات کرد زبونتو براش درآوردی و بهش خندیدی. یعنی یه آدم بزرگ هم عقلش به اینجور دلبری کردن نمیرسید که تو این کارارو میکنی. آخه این درسارو کجا خوندی تو!!!
تازه وقتی رفتیم سوار اسب عروسکی شدی و تکونت میداد هی میخواستی سر اسب رو بوس کنی. سرت میومد جلو اون هم سرش به تو نزدیک میشد و تلاق میخورد تو لبت. و تو با اینکه لبت خیلی درد میگرفت و دم به گریه بودی بازم این کارو تکرار میکردی و ما هم کلی از کارات خندمون گرفته بود.
خلاصه که کلی خوش گذشت. مامانت حتما از آب بازیت توی باغ بهادران مینویسه واسه همین من دیگه نمیگم تو چیکار کردی اونجا.
این روزا جملاتت سوالی و خبری با هم شده. مثلا دیروز که داشتم میبردمت خونه مادرجون هی میگفتی خاله اتوبوس، دیدیش؟ دیدیش؟ و تا من نمیگفتم بله دیدم ول کن نبودی. یه کار جالب دیگه هم اینکه وقتی پنکه میبینی چه خاموش و چه روشن میگی آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ یا سسسسسسپپپپپپپپپهههههههههررررر و یا دیگران رو صدا میزنی.
کلا خیلی باحالی دوست دارم یه عالمه...