سپهرسپهر، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

آسمون زندگی مامانی و بابایی

سلام سلام صبح بخیر

1392/5/27 13:27
نویسنده : مامان طلا
275 بازدید
اشتراک گذاری

سلام قربونت برم من الهی که اینقدر شیرین شدی.

یه مدت فرصت نکردم بیام سزاغ وبت و حالا اصلا یادم نیست چی میخواستم واست بنویسم.خجالت 

جوجه طلایی اول از شعرایی که یاد گرفتی بگم : گنجشک لالا ، گربه من نازنازیه ، حسنی ما یه بره داشت، یه روز آقا خرگوشه ،گل گل گل اومد ، شامپو گلرنگنیشخند ، تولد تولد ، اگه جای تو بودم ، پایین سنگ و بالا سنگ ، چشم چشم دو ابرو ،و سوره های حمد و  اخلاص و البته صلوات تشویق بزن دستو به افتخار پسر باهوش من .عاشق شعر خوندنی و خیلی توجه میکنی و بعد دو سه بار خوندن به راحتی آخراشو واسم میگی.

تازگی ها خیلی شیطون شدی . همش میخوای بازی کنی و سرگرم باشی و فقط کافیه من کار داشته باشم کلی نق میزنی بهم . گریه دیروز هم یه ظرف شیر و وارونه کردی کف آشپزخونهناراحت 

یادم رفت اینو بگم . دیگه خودتو کلا سپهرجان خطاب میکنی . میخوای مامان یه کارت پستال هم واسه خودت بفرستنیشخندزبان 

آخ آخ آخ از دست این دایی مجتبی ! متفکر اولین کلمه بدی که یاد گرفتی (نامرد) دیروز به باباییت گفتی . اگه دستم بهش برسه عصبانی

 

وقتایی که از دستت عصبانی میشم یه کم میری واسه خودت میپلکی و بعد میای زل میزنی تو چشمام میگی مامان سلام ، سلام ، صبح بخیر. 

دیگه یاد گرفتی وقتی که میخوام پاتو بشورم میشینی سر توالت (البته گلاب به روتنیشخند) بردمت دکتر واسه سرفه هات طبق معمول کلی قشقرق اونجا راه انداختی تا اومدیم بیرون میگی مامان آقای دکتر نترسخنده 

خوب واسه حسن ختام چند تا عکس میذارم توی ادامه مطلب

 

 

 

فق

 

س

3ثق

ی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

دایی سعید
27 مرداد 92 17:33
آخه دایی این همه وقت داری واسه حرف زشت یاد گرفتن، چرا عجله می‌کنی؟


دایی جان من تو همه کاری عجله دارم .
خاله مرضی
27 مرداد 92 20:17
به به چشم ما روشن مامان طلا بلاخره پست جدید گذاشتن. فداش بشم این جوجه رو که اینقد بانمکه. تازه یادت رفت بنویسی که ازش می پرسیم دکتر چی گفت میگه: بستنی نخور... کاکائو نخور... شیر بخور...
میاد گوشی تلفن رو میگیره میگه الو منم سپهر جان...
زبونشو بخورم منم


خاله مرضی جان خیلی چیزا رو واسش ننوشتم انشالا تو پست های بعدی
مامان آریا
6 شهریور 92 17:17
واااااااااای افرین سپهر جونم...چقدر کلمه و شعر بلدی
خیلی عکسای نازی بودن...
خوش به حال شپهر جون با این خاله ی مهربون و بااحساس


مرسی خاله