دلتنگی
جوجه طلا به قول خودت " خوبی؟ سنامتی (سلامتی)؟ مِسی (مرسی) خوبم." الهی من فدای اون حرف زدن قشنگت بشم آخه من برم سفر 10 روز تو رو نبینم که دلم آب میشه . خاله اینقد که به دیدنت عادت دارم هر روزی نبینمت حتما یکی از فیلمات که توی گوشیم هست رو میبینم و دیداری تازه میکنم.
تازه این عمو مهدی هم که همش از تکیه کلامهای تو استفاده میکنه و اگه من بخوام یادت نیفتم هم نمیشه.
جوجو به جز حرفات کارای بانمکت هم هر روز برام تداعی میشه. اینکه هربار میای خونمون حتما باید یه سری بزنی به سبد توی آشپزخونه و یه چیزی واسه خوردن برای خودت پیدا کنی. یا اینکه از در خونه که وارد میشی بدون اینکه عمو مهدی رو ببینی با صدای بلند چند بار میگی سلام. عمو سلام و اینقدر حرفاتو تکرار میکنی که عمو سرو کله اش پیدا شه و بغلت کنه.
تازه این ترجمه کردن لغاتت واسه دیگران منو کشته. چند روز پیش یه برس برداشتی و میکشی به مبل خونه مادرجون و هی می گفتی "پاک" منم که نمیدونستم منظورت چیه هی می پرسیدم چی و باز میگفتی پاک. آخر کار گفتی "تمیز" و من فهمیدم منظورت تمیز کردن مبله. آخ باهوشِ من، از کجا معادل کلمات رو اینقد قشنگ پیدا می کنی جوجه فسقلی.
خاله خیلی دوستت دارم اینقد که امروز با اینکه هزارتا کار واسه قبل سفر داشتم دلم نیومد سری به وبلاگت نزنم. مامان طلا تو هم این چند رو ز هربار برام عکس جدید ازش بزار تا ببینم ودلم تنگش نشه.
(مِسی).