سپهرسپهر، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

آسمون زندگی مامانی و بابایی

تب

1392/6/21 9:18
نویسنده : مامان طلا
153 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلم . میدونم که دیگه نباید ازت بپرسم دماغت چاقه ؟ آخه تو این مدت حسابی وزن کم کردی . یه سرماخوردگی سختی سراغت اومده بود که گوش درد شدید داشتی و حدود5 روز تب داشتی. از بس حالت بد بود حاضر نبودی یک لحظه ازم جدا بشی و اینقدر تن و بدنت رو بهم میچسبوندی که تبت بالاتر میرفت و من مستاصل تر میشدم . یه دوره آنتی بیوتیک ده پانزده روزه رو باید مصرف کنی تا مطمئن بشیم حالت خوب شده . جوجه من شب آخری که تبت بالا بود من مثل دیوانه ها از ساعت سه تا پنج صبح بالا سرت گریه میکردم . یه لحظه فکر نبودنت اومد سراغم و خواب رو از چشمم گرفت. ساعت پنج صبح اومدم سراغ نت و دیدم واسه گوش درد نوشته چند قطره روغن زیتون بچکونید توی گوش و منم فی الفور همین کارو کردم. حالا نمیدونم معجزه روغن زیتون بود یا شما دیگه سیر طبیعی بیماریت رو گذرونده بودی که فرداش تبت قطع شد . دیگه از اشتها نداشتن و بد دارو خوردنات هم خیلی نمینویسم البته توی این مدت یاد گرفتی که بهتر داروهاتو بخوری.

 

جوجه من تو رو خدا دیگه اینطوری مریض نشو من طاقتم خیلی کمه گریه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

خاله مرضی
21 شهریور 92 11:08
مامان طلا آخه تو چقدر کم طاقتی واسه یه سرماخوردگی که آدم این کارارو نمی کنه. البته میدونم که سخته منم از دیدن سپهر وقتی مریضه غصه دار می شم اما همه اینا میگذره و جوجوی ما هر روز بزرگتر میشه. ساده تر از اونی که فکرشو بکنی. آدم اینجور وقتا یاد زحمتهای مامان خودش میفته واقعا که هیچ چیز جای محبت مادر رو نمی گیره. امیدوارم همیشه شاد باشی و شاد بنویسی تا وقتی میخونیم دلمون شاد شه و لبمون خندون.


زن عمو
23 شهریور 92 13:53
انشالله هیچ مادری مریضی بچه شو نبینه خوشحالم که حال سپهرجون هم بهتر شه خدا رو شکر


انشالله
دایی سعید
23 شهریور 92 22:22
و من هم‌چنان دلتنگم


الهی