جوجه شیطون و بلا
وایییییییییی خاله چقدر خوشحالم از اینکه حالت خوب شده و دوباره مثل قبل شیطون شدی. دیشب که اومده بودی خونمون کلی ذوق کردم می دیدیدم مثه همیشه میری سراغ سبد و از توش شکلات برمیداری. تازه دیشب گردوها هم اضافه شده بودند و خونمونو گردوبارون کردی. حالا معلوم نیست من تا چند وقت باید از زیر مبل و کابینت و این ور و اونور گردو جمع کنم.. من فدای اون زبون شیرینت بشم که دیگه قشنگ عمو مهدی رو صدا میکنی و کامل اسمشو میگی. خوشم میاد که ازش حساب هم میبری اینجوری واسه هر دفعه بد نیست یه کم از شیطونیات کم میشه . تازگی ها هم همش گوشی تلفن رو از مامانت میگیری و میخوای خودت صحبت کنی. هرچند نمی دونی چی باید بگی و تا من میگم خداحافظ زودی میگی الو الو الو که نکنه من قطع کنم. تازه وقتی شیطونی میکنی و مامانت میگه بریم خونه می گی نه نه و دست از کارات برمیداری. دوستت دارم ورووجک. خاله قول بده که بزرگ شدی پسر خوبی باشی تا مامانت یه کم خستگی این روزها از تنش دربره و به وجودت افتخار کنه. منم همیشه برای همگیتون دعا میکنم.