سپهر دوست داشتنی
واااای پسر بلا و شیطون. این روزا حسابی شیطونی میکنی و کلی کارای جدید یاد گرفتی. مامان و بابات رو هم به عذاب گذاشتی. اما خاله جون اینقدر شیطونیات قشنگ و بامزه هستن که آدم در اوج عصبانیت دلش میخواد بگیره یه ماچ گنده از اون لپت بکنه.
پسر باهوش ما خیالپردازی های بچه گیش شروع شده. وقتی به حال خودشه، شعر میخونه، حرف میزنه، الکی به این و اون زنگ میزنه و باهاشون صحبت میکنه، تازه کار جالبی که بلد شده اینه که مثل مامانش صدای صحبت کردن عروسکها رو درمیاره و خیلی بانمک جای اونا صحبت میکنه. خاله آخه این کارا واسه بچه این سنی فکر کنم زود باشه هااااا. مامانت با تو چیکار کنه که واسه همه کاری عجله داری حتی برای رشد کردن.
دیروز با هم خونه مادرجون بودی. همه کاری هم سر درآوردی. مادرجونو صدا میکردی خودتم در جواب خودت میگفتی جونم. کلی از دستت خندیدیم. با خاله زری و من کلی بازی کردی. هی میومدی میگفتی بگیرش تا من بدوم دنبالت و تو فرار کنی. خستگی هم که ماشالله تو کارت نبود. اینقد کارای بامزه کردی که همین امروز صبح بازم دلم برات تنگ شده و دلم میخواد ببینمت. جوجه تو مهرة مار داری؟؟؟