امن یجیب المضطر و اذا دعاه و یکشف سوء
عزیز دلم سلام
خاله جونی راست میگه . چند روزیه خونمون دیگه صفایی نداره . باباجان حالشون اصلا خوب نیست و متاسفانه دکتر ها قطع امید کردن. بابایی هم خیلی سعی میکنه غصه هاشو مخفی کنه اما آخرش ........ از روزی که از تهران برگشتیم امروز بابایی اولین روزیه که میره سرکار و این چند روز درگیر بیمارستان بود.
جوجه من این روزا دلم میخواست فقط چند سالی بزرگ تر بودی تا ازت میخواستم دستای کوچولوتو بالا ببری و واسشون دعا کنی. آخه خدا دعای بچه ها رو زودتر مستجاب میکنه.
شما هم که قربونت برم مامانی حسابی بزرگ شدی وحوصله ات خیلی توی خونه سر میره . دیروز اومدی میگی مامان مادرجون پیشش ، زنعمو پیشش ، و خلاصه خیلی نق میزنی . منم مستاصل نمیدونم چه طوری سرت رو گرم کنم انگار دیگه هیچ کدون از اسباب بازیاتو دوست نداری. فقط میخوای بدوی شاید از آبان که بری مهد کودک اوضاع واست بهتر بشه . امیدوارم.