پسرک شیطون من (2)
سلام فدات بشم من الهی
روز به روز عسل تر میشی ها . آخه اینقدر ناز و بانمک شدی که دیگه طاقت دوریت واسم خیلی سخت شده . این مدت کارای زیادی با هم کردیم . یکیش این بود که رفتیم خونه خاله جونی و جنابعالی با پسردایی هات خونه خاله رو گذاشته بودی رو سرت . آخه مامان یه کم جنبه داشته باش ! چه معنی میده آدم با پسرای شیطونی که اصلا هم همسن و سال خودش نیستند اینقدر بلاگی کنه؟
دوم اینکه رفتیم سوار اتوبوس شدیم یه مسیر طولانی و تو فقط توی اتوبوس زل زده بودی به مردم حتی شیر هم نمیخوردی . وقتی هم که چشمت افتاد به خاله زری کلی از خودت ادا اطوار دراوردی و اتوبوس بعدی رو با خنده ها و ذوقات گذاشتی رو سرت مردم هم که کیف کرده بودند.
فدات بشم جوجه خوردنی من وقتی صبح بیدار میشی و میای صورتتو میزاری روی صورتم از بزرگترین و زیباترین حس مادرانه سرمست میشم . اونوقته که دلم میخواد زمان بایسته و مدتها بوتو بکشم . اما تو میری سراغ شیطونیات و میز آرایشو ....
چند تا عکس واست میزارم تو ادامه مطلب