سپهرسپهر، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

آسمون زندگی مامانی و بابایی

سپهرجان بزرگتر میشود

سلام امید زندگیم حال و اوضاعت که به حمداله خوبه . چند روزه که واسه چند ثانیه روی پاهات می ایستی و و کلی ذوق میکنی . منم که نمیدونم باید ذوق کنم یا دلواپس بشم از بس شیطون شدی ! تازه حتما هم باید تشویقت کنم اگه حواسم بهت نباشه کلی سرو صدا میکنی تا توجه منو جلب کنی شیطون بلای من ! عزیز دلم چند روز پیش که صدای هواپیماتو با اون ظرافت تقلید کردی کلی دلم واست ضعف رفت. جوجو  نی نای، نای  هم که یاد گرفتی پدر سووخته. جوجه عاشقتم دیشب خونه مادرجون بودیم . مادرجون بعد از ده روز از مسافرت (مشهد) اومد و جنابعالی هم که خودتو لوس کردی و از بغلش پایین نمیومدی. حتی بغل خاله هم نمیرفتی . عزیز دلم میخوام چشمامو عمل کنم ...
24 مهر 1391

پسرک شیطون من (2)

سلام فدات بشم من الهی روز به روز عسل تر میشی ها . آخه اینقدر ناز و بانمک شدی که دیگه طاقت دوریت واسم خیلی سخت شده . این مدت کارای زیادی با هم کردیم . یکیش این بود که رفتیم خونه خاله جونی و جنابعالی با پسردایی هات خونه خاله رو گذاشته بودی رو سرت . آخه مامان یه کم جنبه داشته باش ! چه معنی میده آدم با پسرای شیطونی که اصلا هم همسن و سال خودش نیستند اینقدر بلاگی کنه؟ دوم اینکه رفتیم سوار اتوبوس شدیم یه مسیر طولانی و تو فقط توی اتوبوس زل زده بودی به مردم حتی شیر هم نمیخوردی . وقتی هم که چشمت افتاد به خاله زری کلی از خودت ادا اطوار دراوردی و اتوبوس بعدی رو با خنده ها و ذوقات گذاشتی رو سرت مردم هم که کیف کرده بودند. فدات بشم...
16 مهر 1391

نه ماهگیت مبارک

بازم یک ماه دیگه گذشت و تو چقدر از ماه پیش بزرگ تر شدی دو تای دیگه از اون مرواریدای سفید و خوشگلت دراومدن الان چهار تا مروارید خوشگل توی دهنته! فدات بشم من.  در عرض این یک ماه خیلی تغییر کردی . دیگه کاملا معنی امر و نهی رو میفهمی ( چقدر هم که اهمیت میدی ) . وقتی دعوات میکنم زل میزنی توی صورتم خوب نگاهم میکنی بعد میزنی زیر خنده . پدرسوووووووخته از کجا میدونی من به خنده شلم ؟ شیییییییییییییییییییییییییییییییطون شدی حسابی . دیروز از ساعت 7.5 صبح تا 10.5 شب فقط دو ساعت خوابیدی و خونه مادرجووونی رو گذاشته بوودی رو سرت ، دیروز حسابی واسه همه دلبری کردی حسابی از خودت ادا اطوار درمیاوردی و میخندیدی . اینقدر سرگرم...
8 مهر 1391

امان از شیطونیات

سلام قند عسلم جوجه شیطون و بازیگوش من که این روزا باید چهارچشمی مراقبت باشم . دیگه کم کم از دیوار راست هم بالا میری! یا باید از زیر مبل ها درت بیارم یا رفتی سراغ سیم ها !چند روز پیش هم اولین خرابکاریتو کردی و زدی دوتا از شمعدونای نازنین مامان رو خورد و خاکشیر کردی . به قول باباییت خونمون از دست جنابعالی مسجد شده .  من با جمع کردن چیزهای خونه مخالفم اما بابایی اصرار داره که جمع کنیم . منم میترسم اگه جمع نکنم خدای نکرده واسه شما اتفاقی بیفته . از یه طرف هم دلم نمیخواد وسایل رو جمع کنم تا تو به بودنشون عادت کنی . مطمئنم بزرگتر هم که بشی باز تا وسایل رو سر جاشون بچینیم واست جذابیت داره . خلاصه موندم چی کار کنم؟   چند...
30 شهريور 1391

اولین آرایشگاه گل پسر ، اولین رستوران گل پسر

سلام عشقم ، قربونت بشم جوجه من  پریروز (روز جمعه ) برای اولین بار بردیمت موهاتو کوتاه کردیم . البته برای اینکه نترسی تو بغل بابایی نشستی واسه همین هم حداقل دماغ باباییت توی همه عکسات پیداست  از اینکه اینقدر همراهیمون کردی مرسی گل پسر طلا . اصلا اذیت نکردی . بعدش هم با باباییت رفتی حمام و بعد از یه دوش بردیمت رستوران . خیلی وقت بود که من و بابایی دلمون میخواست بریم رستوران اما از ترس اینکه شما اونجا آروم نگیری نمیرفتیم . اما خدا رو شکر کلی هم ذوق کردی .عکسای توی رستوران رو با موبایل گرفتیم واسه همین کیفت چندانی نداره . خلاصه که روز جمعه سنگ تموم گذاشتی . تو رستوران هم کلی واسمون دلبری کردی و خوشحال بودی که با ما سر یه میزی...
19 شهريور 1391

پسر بلای شیطون

سلام عزیزکم فدات بشم من که اینقدر بانمک و شیطون شدی . دردونه من  دیگه یاد گرفتی دستتو بگیری به هر جایی که میتونی (حتی به من) و بایستی .میز تلویزیون ، لبه شومینه ، صندلی ها و مبل ها ، لبه تخت و کمدت و تقریبا همه جا . و البته کلی خرابکاری میکنی. گلکم دیروز لباس منو که به چوب لباسی آویزون بود گرفته بودی و با قدرت هر چه تمام تر چوب لباس رو انداخته بودی روی خودت . پایه میز تلفن رو گرفتی و به سمت خودت خم کردی و هر چی روش بود ریختی زمین . خدا رحم کرد که شکستنی هاش نشکست بره توی پات. وقتی هم که دعوات میکنم زل میزنی توی چشمامو میخندی میدونی که من طاقت نمیارم تو رو خدا شیطون نشو ! تو رو خدا آروم باش . من استرس زیادی از این...
16 شهريور 1391

جوجه من هشت ماهگیت مبارک

سلام الهی که من فدات بشم جوجه کوچولوی من چقدر با بزرگتر شدنت روز به روز خودتو تو دلم جا میکنی!!!!!!!!!!!!! از کارای بانمکت بگم این که تا چند دقیقه بازی میکنی برمیگردی میای سرتو میذاری روی پام . اگر هم که نشسته باشم دستتو میگیری به یقه ام و از من بالا میری و تا غلت نکنم ولم نمیکنی. تا میام خمیازه بکشم زل میزنی تو چشمامو میخندی و من چند وقتیه تو حسرت یه خمیازه کاملم ، خوب جوجه تو میخندی منم خنده ام میگیره . تازه اگه وسط خمیازه با باباییت حرف بزنم که شروع میکنی به غش غش خندیدن و من هم مبهوت اینکه بدون چقدر قیافه ام مضحک میشه که تو اینطوری میخندی . چند شب پیش بارون میومد با باباییت رفتیم ناژوان و ...
8 شهريور 1391

رزئولا

گل پسر طلای من سلام خوب یه مدت هم حال تو خوب نبود و هم ما اینترنت نداشتیم که من شرح بیماریتو بنویسم که البته اگه هم داشتیم فکر نمیکنم وقت میکردم . روز چهارشنبه وقتی دیدیم تبت قطع نمیشه با بابایی بردیمت دکتر . آقای دکتر هم تشخیص دقیقی از بیماریت دادند . رزئولا یه بیماری ویروسی جدیدیه که 72 ساعت تب داره و بعد هم دو سه روزی بدن پر از جوش های ریز میشه . از جوش هات هم عکس گرفتم اما فعلا فرصت آپلود کردنشو ندارم. گلکم تو مدت مریضیت تازه فهمیدم چقدر پدر و مادر بچه های بد غذا زجر میکشند . تب باعث شده بود بی اشتها بشی . حتی یه قطره آب توی این چند روز نمیخوردی و من نگران و دلواپس بودم . خدا رو شکر که بخیر گذشت .  خدایا هیچ مادری ...
6 شهريور 1391