سپهرسپهر، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

آسمون زندگی مامانی و بابایی

جوجه بیمار و خاله پرستار

جوجه طلای من این دو سه روزه مریض شدی و کلی دل هممون برات غصه دار شد. روز جمعه که اومدم خونه مادرجون دیدم که بی حال خوابیدی تو بغل مامانت و حتی تو بغل فاطمه هم نمی ری. جوجه من فدات بشم  آخه آدم نمی تونه تحمل کنه که تو که یه لحظه رو پاهات بند نمی شی بی حال یه گوشه بخوابی و هیچی نگی. خلاصه که یه اسهال استفراغ تو رو به این روز انداخته بود و مامان و بابات هم که دم به گریه بودن. بابا نخوردین نون گندم ندیدین دست مردم!! خوب بچه همینه مریض میشه و خوب میشه اصلا بزرگ میشه یادش میره مگه نه جوجه طلا؟  دیروز حالت خوب نبود من و مادرجون اومدیم پیشت. شیطون بلا کارائی که اجازه نداری زمان سالم بودن انجام بدی رو دیروز انجام دادی هااااا...
26 خرداد 1392

خونه خاله کدوم وره؟

به به سپهرجان...خوش اومدی به خونه خاله . من فدات بشم که وقتی درِ خونه خاله رو می بینی ذوق می کنی و خاله خاله میگی. پسرک باهوش آخه کی گفته با این شیرین زبونی هات اینقد خودتو واسه همه لوس کنی. جوجه دیشب که اینجا بودی کلی برامون حوف زدی. هی شکلات می خواستی و می گفتی شوکو. من فدای تو بشم که معنی حرفا رو خوب می فهمی. از بس شکلات می خواستی و می گفتی خاله خاله منم گفتم خاله بی خاله و تو سرتو مثه یه جوجه انداختی پایین و از آشپزخونه رفتی بیرون . آخه کوچولو تو فردا می خوای مرد بشی چرا اینقدر زود بهت بر میخوره؟ هان!!!!  من فدای تو بشم که هر وقت میای خونمون فرداش باید دنبال همه چی بگردم. یه سری چیزارو که خودت میبری این ور اون ور، یه سری چیزا...
20 خرداد 1392

خاله اومده... چی چی آورده

سلام خاله. جوجه شیطون و بلا. بلاخره مامانت واسه من یه اکانت درست کرده تا برم وبلاگتو آپ دیت کتم. منم می خوام هی بیام از کارای شیرینت بنویسم  که با هم کلی صفا کنیم. جوجه، آفرین که وقتی من یه روز با مامانت صحبت نکنم میری گوشی تلفن و برمی داری و می گی خاله... بازم به معرفت تو... منم از این به بعد برات توی وبلاگ جبران می کنم. فدات...
12 خرداد 1392

پسرک باهوش من

سلام عزیز دلم . قربونت برم الهی که روز به روز به دامنه لغاتت اضافه میشه جوجه خواستنی من. از کلماتی که یاد گرفتی تاب بازی (کم کم داری کلمات دوبخشی رو میگی ) شیرینی ، خرگوش ، دستشویی، فرشته ، دماغ ، ابرو، چشم و گوش و سر ، راضی ، عمه ،یخچال  چند روز پیش رفتی سر کشوی لباس ها و دامنی رو که فاطمه (حدود یکسال پیش) خونمون پوشیده بود برداشتی میگی فا ، فا . آخه تیززززززززززززززززززززهوش چه جوری هنوز یادته تو اون موقع ها نی نی بودی. تازگی میری سر کشوی لوازم تحریر و میدونی که من بیام دعوات میکنم . تا چشمت میفته به من شروع میکنی به زیر زیرکی خندیدن و تا من خنده ام نگیره ول نمیکنی (منم که نیشم شل). سبد پارک رو شستم گذاشتم کنار ...
12 خرداد 1392

بلا شدی

سلام قربونت برم عزیز دلم . اینقدر بانمک و خواستنی شدی که یه وقتایی دلم میخواد یه گاز محکم ازت بگیرم . مثل همون گازها که خودت از من میگیری هااااااااااااا!!!!!!!!!!!!! جمعه شب با خاله اینا رفته بودیم ناژوون . کلی با تعجب به آتیش هایی که دیگران روشن کرده بودن نگاه میکردی و میگفتی آتیش. اما وقتی خودمون واسه بلال ها آتیش روشن کردیم چنان هیجان زده میگفتی آتیییییییییییییششششششششش وااااااااااااااااااای وااااااااااااااااااای آتیییییییییش .  تو اون وای رو از کی یاد گرفتی فسقلم . وقتایی که لالایی داری میای میگی مامان لالا و با ذوق میدویی میری پشت در اتاق خواب تا بیام می می بهت بدم اولش میپری توی تشکت بعد یادت میفته پتو روت نیست پا م...
24 ارديبهشت 1392

آفرین

سلام قربون اون زبون شیرینت بشم جوجه کی گفته تو روز به روز اینقدر نمکی تر و خواستنی تر بشی؟؟؟؟ از کلمات جدیدی که یاد گرفتی آفرینه که در عین تلفظ خوشگلت خیلی هم به جا به کار میبری! مرسی و نیست هم یاد گرفتی . تازه این که چیزی نیست میری زیر آیفون می ایستی و میگی آیف تا واست روشنش کنم . دیگه دوهفته ای میشه که پشت در دستشویی (گلاب به روت عزیزم ) گریه نمیکنی . خداییش با تو من به مرز خفگی میرسیدم اااااااااا. امروز یه شاپرک افتاده بود رو زمین برش داشتی میگی مامان توتو !!!!!!!! خاله زری دیروز شونه اش رو خونمون جا گذاشت برداشتی میزنی به سرت و میگی خالله (عمدا با تشدید نوشتم آخه خودتم روی ل خیلی تاکید میکنی). جوجو خلاصه ...
15 ارديبهشت 1392

اولین مسافرت رسمی سپهر جان

سلام جیگر طلا امروز بالاخره فرصت کردم اولین سفرنامه ات رو واست بنویسم . از بس که شیطونی میکنی جرات نمیکنم تا بیداری بیام سراغ کامپیوتر. جوجه من ،جمعه گذشته من و شما و بابایی به همراه خاله زری عازم کیش شدیم . اولین شیطنتت تو فرودگاه اصفهان منجر به بریدگی لب پایینت شد . آخه اصرار ، اصرار که باید روی لبه های بلند پشت شیشه بشینی. تو هواپیما هم نیم ساعت اول نشستی اما نیم ساعت دوم کلافه شدی بقیه مسافران رو هم با گریه هات کلافه کردی. و اما قسمت شیرینش لب دریا بود که جنابعالی یه دل سیر از آب بازی در اوردی و کلی ذوق کردی. جوجه من صبح ها خیلی عالی بودی اما بعداز ظهرها نمیدونم چرا اینقدر نق میزدی؟ شاید مال دندونات بود آخه آسیاب های پایی...
7 ارديبهشت 1392

سپهر جان بزرگتر میشود

سلام عشقم فدات بشم من الهی که روز به روز شیطونتر و بانمک تر میشی! امروز بالاخره فرصت کردم بیام و وبتو آپ کنم. جوجه من وقتایی که محکم بهم میچسبی و بی وقفه بوس میکنی کل وجومو مملو از عشق میکنی . یه وقتایی هم حتما باید بوس لب بدی و من هر چی صورتمو میتابونم فایده نداره و به هر صورتی باید از آب دهنت تناول کنم آخه این چه وضعیه حالم بهم خورد! عاشقتم دیگه رفتی تو کار حرف زدن دو کلمه ای . هر چیز درداری رو میاری میدی و میگی مامان باز ! عاشق زیتونی . چند وقت پیش بابایی رفته بود سر سخچال جنابعالی اومدی منو کشون کشون میبری دم یخچالو میگی مامان باز ! با تعجب درو باز کردم میبینم قدتو به زحمت میرسونی به شیشه زیتون و میگی به به به ! ...
27 فروردين 1392

سال نو مبارک پسر گلم

سلام عشقم          عیدت مبارک ، امسال عیدمون حال و هواش با سالهای دیگه فرق میکرد . آخه یه جوجوی شیطون و خواستنی داشتیم که قلبمون رو مملو از عشق کرده. جوجه من این مدت حسابی بهت خوش گذشته . چند روزی هست که بابایی سرکار نرفته و تو صبحا با دیدنش شروع به بابایی بابایی گفتن میکنی و خوشحالی که تنها نیستی. از احوالات این مدتت بگم که حسابی شیطون شدی . شب چهار شنبه سوری کلی ذوق کرده بودی از بغل دایی محمدت بغل هیچ کس نمیرفتی . آخه با دایی از روی آتیش میپریدی و قاه قاه میخندیدی . هر کس هم به زور میگرفتت اینقدر آتیشو بهش نشون میدادی که مجبور میشدن از روش بپرند . خنده های تو اون ش...
14 فروردين 1392