سپهرسپهر، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

آسمون زندگی مامانی و بابایی

جوجه طلای بیمار

سلام سلام عزیزم. میبینم که من نبودم و تو مریض شدی آره؟ خاله فدات شم که وقتی مریض میشی اینقد زود رنج و لوس میشی. دیروز که اومدم خونتون میزنی رو دستت و میگی مامان دعوا. مامانت هم با تعجب میگه من کی تو رو دعوا کردم بچه؟ و تو از نگاه متعجب من میخندی و خودتو لوس میکنی. آخه ایم رسمشه بدجنس!!! خاله این مدت که نبودم هر روز  با تکرار جملات قشنگت هی یادت می کردم. همه هم دیگه عادت کرده بودن که من از جوجه طلا حرف بزنم. تازه یه بار که رفته بودم توی فروشگاه برات یه چیزی بگیرم یه بچه هی صدا میزد خاله خاله و من ناخودآگاه فکر کردم تویی و رومو برگردوندم دیدم ای بابا تو که نمی تونی بیای اینجا یهویی خلاصه که هر روز هم به وبلاگت سر میزدم اما فرصت ...
21 شهريور 1392

تب

سلام عزیز دلم . میدونم که دیگه نباید ازت بپرسم دماغت چاقه ؟ آخه تو این مدت حسابی وزن کم کردی . یه سرماخوردگی سختی سراغت اومده بود که گوش درد شدید داشتی و حدود5 روز تب داشتی. از بس حالت بد بود حاضر نبودی یک لحظه ازم جدا بشی و اینقدر تن و بدنت رو بهم میچسبوندی که تبت بالاتر میرفت و من مستاصل تر میشدم . یه دوره آنتی بیوتیک ده پانزده روزه رو باید مصرف کنی تا مطمئن بشیم حالت خوب شده . جوجه من شب آخری که تبت بالا بود من مثل دیوانه ها از ساعت سه تا پنج صبح بالا سرت گریه میکردم . یه لحظه فکر نبودنت اومد سراغم و خواب رو از چشمم گرفت. ساعت پنج صبح اومدم سراغ نت و دیدم واسه گوش درد نوشته چند قطره روغن زیتون بچکونید توی گوش و منم فی الفور همین کارو کرد...
21 شهريور 1392

طلای من

سلام قربونت برم من پسر مهربونم تازگی اینقدر با لبای خوشگلت غرق بوسه ام میکنی که واست ضعف میکنم و میخوام یه لقمه ی چپت کنم. جوجه من حدودا یک ماهی میشه که دیگه شیر مادر رو نمیخوری البته شیر پاستوریزه هم نمیخوری  مامانی من خیلی نگرانتم . چند وقت پیش که بردمت چکاپ آقای دکتر گفت توی دوماهه اخیر فقط صد گرم وزن گرفتی . البته غذا خوب میخوری ها ولی ماشالا از بس ورجه وورجه میکنی همش آب میشه .من جدا نگرانم ونمیدونم واسه ت چیکار کنم   دکتر واست یه شربت زینک نوشته که لب نمیزنی و اون اوایل با هزار مکافات بهت میدادم اما از بس اذیت میشی و اذیت میکنی بیخیالش شدم .  پسر قشنگم روز شنبه میخوام واست دنبال مهد کودک بگردم تا ا...
7 شهريور 1392

دلتنگی

جوجه طلا به قول خودت " خوبی؟ سنامتی (سلامتی)؟ مِسی (مرسی) خوبم." الهی من فدای اون حرف زدن قشنگت بشم آخه من برم سفر 10 روز تو رو نبینم که دلم آب میشه .  خاله اینقد که به دیدنت عادت دارم هر روزی نبینمت حتما یکی از فیلمات که توی گوشیم هست رو میبینم و دیداری تازه میکنم. تازه این عمو مهدی هم که همش از تکیه کلامهای تو استفاده میکنه و اگه من بخوام یادت نیفتم هم نمیشه. جوجو به جز حرفات کارای بانمکت هم هر روز برام تداعی میشه. اینکه هربار میای خونمون حتما باید یه سری بزنی به سبد توی آشپزخونه و یه چیزی واسه خوردن برای خودت پیدا کنی. یا اینکه از در خونه که وارد میشی بدون اینکه عمو مهدی رو ببینی با صدای بلند چند بار میگی سلام. عمو سلام...
6 شهريور 1392

سلام سلام صبح بخیر

سلام قربونت برم من الهی که اینقدر شیرین شدی. یه مدت فرصت نکردم بیام سزاغ وبت و حالا اصلا یادم نیست چی میخواستم واست بنویسم.   جوجه طلایی اول از شعرایی که یاد گرفتی بگم : گنجشک لالا ، گربه من نازنازیه ، حسنی ما یه بره داشت، یه روز آقا خرگوشه ،گل گل گل اومد ، شامپو گلرنگ ، تولد تولد ، اگه جای تو بودم ، پایین سنگ و بالا سنگ ، چشم چشم دو ابرو ،و سوره های حمد و  اخلاص و البته صلوات    بزن دستو به افتخار پسر باهوش من .عاشق شعر خوندنی و خیلی توجه میکنی و بعد دو سه بار خوندن به راحتی آخراشو واسم میگی. تازگی ها خیلی شیطون شدی . همش میخوای بازی کنی و سرگرم باشی و فقط کافیه من کار داشته باشم کلی نق میزنی بهم .  &...
27 مرداد 1392

برای مامان طلا

در جواب ِ فرزندم که پرسید: چرا مرا به دنیا آوردی؟ زیرا سال‌های جنگ بود و من نیازمند ِ عشق بودم برای  چشیدن ِطعم  آرامش. زیرا بالای سی سال داشتم و می‌ترسیدم از پژمردن پیش از شکفتن و غنچه دادن. زیرا طلاق واژه‌ای ست تنها برای مرد و زن نه برای مادر و فرزند. زیرا تو هرگز نمی‌توانی بگویی: مادر ِ سابق ِ من حتی وقتی جنازه‌ام را تشییع می‌کنی. و هیچ چیز، هیچ چیز در این دنیا نمی‌تواند میان ِ مادر و فرزند جدایی افکند نفرت یا مرگ حتی. و تو بیزاری از من زیرا تو را به دنیا آورده‌ام تنها به خاطر ِ ترسم از تنها ماندن و هرگز مرا نخواهی بخشید تا  زمانی که خود فرز...
24 مرداد 1392

آسمون زندگی همه

آره جوجه طلا. این روزا با شیرین زبونیات آسمون زندگی همه ماها شدی . وقتی دور خونه راه میفتی و چندبار پشت سرهم آدمو صدا میزنی هر کی باشه دلش میخواد درسته قورتت بده. یعنی اینجوری صداش میکنی که دلش نمیاد جواب ندای قشنگتو نده. دیگه این چند روز هم که دایی سعید اینجا بود کلی براش دلبری کردی و به هیچ کس محل ندادی. آخه بچه هم  اینقدر آدم فروش؟ اما اشکال نداره چون دائی سعید دیشب رفت و باز تو موندی و ما . جوجه کارات خیلی شیرین شده. دیروز رفته بودیم با مامانت سیتی سنتر. تو هم دلت میخواست سرتو بندازی و بری هرجا دوس داری. مامانت هم که خسته شده بود از دست کارات یه داد سرت زد و باهات قهر کرد. من بغلت کردم و رفتیم توی مغازه که تو شروع کردی وا...
22 مرداد 1392

جوجه بازیگوش

به به  به این پسر قند عسل. جوجه طلای خوش اخلاق. میبینم که مامانت بی خیال آپردن وبلاگ شده و من همچنان باید بیام از شیرین کاریهای تو بنویسم . خاله دیگه اینقد کارات زیاد شدن که آدم می مونه از کدومش بنویسه . این روزا که همه کلمات جدید رو به راحتی ادا می کنی من فکر کنم دیگه چیزی نمونده که نتونی بگی. تازه جمله هم میگی مثه: عمو خوبه؟ عمو خوابه؟ بابا رفت کار، اتوبوس رفت و خیلی چیزای دیگه برات مثل آب خوردن شده. تازه خیلی چیزا هم میگی که فقط خودت می فهمی و ما باید کلی تلاش کنیم ببینیم منظور جنابعالی چیه. ولی خوب عوضش مامانت راحت میشه که می تونه بفهمه چی میخوای. عاشق بستنی هستی در حدی که مامان و خاله و همه رو با یه بستنی عوض میکنی آخه بچه هم این...
16 مرداد 1392