سپهرسپهر، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

آسمون زندگی مامانی و بابایی

انفجار واژگان

سلام قربون اون زبون شیرینت برم من الهی ،گل پسرم ، قند عسلم. آخرش یه روز درسته قورتت میدم حاشو میبرم. از اونجاییکه در هفته اخیر کلمات قلمبه سلمبه زیادی  ازت شنیدیم لذا آقای پدر محترم دلشون واست غش میره و با کلی ذوق و شوق پا به عرصه خونه میذارن! هر چند شیرین زبونی های حضرتعالی هنوز مسبب زود اومدن آقای پدر نشده و من وشما کماکان با همدیگه در خانه به سر میبریم. یه روز ظهر که باباییت تازه از خواب بیدار شده بود دویدی بالای سرشو میگی سلام سلام ، صبح بخیر !  پریشب گذاشتمت روی پام و در حین دیدن فیلم داشتم میخوابوندمت یهو میبینم واسه خودت داری لالایی میخونی : گنجیشک لالا ، آمد دوباره مهتاب بالا . کل این جمله رو بد...
2 مرداد 1392

جوجه به دانشگاه می رود...

عزیز دلم جوجه کوچولو ببخش خاله که کلی وقته نیومدم سروقت وبلاگت. آخه خاله تا یه هفته پیش که درگیر دکتر شدن بوده (که شما هم به عنوان شاهد تشریف آوردین دانشکده و در جلسه دفاع من حضور پرشور داشتین ) بعد از اون هم به لطف همون دکتر شدن، بیمار شده و از درد گردن یه هفته اس که سرشو نمیتونه خم کنه و بهمین دلیل نتونسته بیاد وب شما رو آپ کنه. تازه از روز بعد دفاع پایان نامه هم که رفته سرکار و روز از نو روزی از نو. اما امروز به لطف این قرص و پمادهایی که دکتر کریمیان نوشته یه کم بهتر شده و و البته با بهینه کردن سیستم کیبورد کامپیوتر در وضعیت ایستاده به جای صاف تونسته چند خطی اندر احوالات خودش و تو بنویسه. توی این مدت شما هم که مثل برق و باد ماش...
28 تير 1392

18 ماهگیت مبارک عسلم

سلام قربونت برم من . عزیزکم چند روزی از 18 ماهگیت میگذره و من فرصت نکرده بودم بیام وبتو آپ کنم . تا امروز که خوابیدی و انگار قصد بیدار شدن هم نداری. نازنینم دیگه شمار کلماتی که بلدی از دستم رفته . با اون زبون شیرینت همه رو عاشق خودت میکنی . دیروز با خاله رفته بودی مزون تا اومدم پیشت دیدم داری بلند بلند میگی گناااااااااااااااااز پریروز هم سر ناهار بابایی که تشکر کرد شما هم بلافاصله گفتی مامان مرسی. آخه فدااات بشم نمیگی من از دستت غش میکنم نمکدوون. واکسن 1.5 سالگیت رو هم زدیم و خدا رو شکر به خیر گذشت البته خیلی اذیت شدی ولی دیگه تموم شد. جوجه یک ماهی که میرفتم ایروبیک نزدیک خونه مادرجوونی حسابی بهشون وابسته شدی اما ح...
11 تير 1392

ویروس لعنتی

سلام عزیزم قربونت برم جوجه ریزه میزه من که با این مریضیت ریزه میزه تر شدی . عزیز دلم از جمعه ظهر که از خواب بیدار شدی شروع به (گلاب به روتون) استفراغ کردی . بدیش این بود که خیلی هم از رفلکسش میترسیدی و گریه میکردی و ملتمسانه منو صدا میکردی. بعداز ظهر با بابایی و خاله زری رفتی دکتر و من که شستم از آمپول خبردار شده بود  ترجیح دادم بمونم ، آخه جوجه من اصلا طاقت گریه هاتو ندارم. هرچند تو خونه مادرجوونم همش با خودم میگفتم اشتباه کردم باهاتون نیومدم. تازه از دکتر که برگشتی دل پیچه گرفتی و از بغل من بغل هیچ کس نمیرفتی . شب با اینکه واست شیاف استامینوفن گذاشتم با از دل پیچه بیدار شدی و چنان به خودت میتابیدی که اشک منم درآوردی. اسه...
27 خرداد 1392

جوجه بیمار و خاله پرستار

جوجه طلای من این دو سه روزه مریض شدی و کلی دل هممون برات غصه دار شد. روز جمعه که اومدم خونه مادرجون دیدم که بی حال خوابیدی تو بغل مامانت و حتی تو بغل فاطمه هم نمی ری. جوجه من فدات بشم  آخه آدم نمی تونه تحمل کنه که تو که یه لحظه رو پاهات بند نمی شی بی حال یه گوشه بخوابی و هیچی نگی. خلاصه که یه اسهال استفراغ تو رو به این روز انداخته بود و مامان و بابات هم که دم به گریه بودن. بابا نخوردین نون گندم ندیدین دست مردم!! خوب بچه همینه مریض میشه و خوب میشه اصلا بزرگ میشه یادش میره مگه نه جوجه طلا؟  دیروز حالت خوب نبود من و مادرجون اومدیم پیشت. شیطون بلا کارائی که اجازه نداری زمان سالم بودن انجام بدی رو دیروز انجام دادی هااااا...
26 خرداد 1392

خونه خاله کدوم وره؟

به به سپهرجان...خوش اومدی به خونه خاله . من فدات بشم که وقتی درِ خونه خاله رو می بینی ذوق می کنی و خاله خاله میگی. پسرک باهوش آخه کی گفته با این شیرین زبونی هات اینقد خودتو واسه همه لوس کنی. جوجه دیشب که اینجا بودی کلی برامون حوف زدی. هی شکلات می خواستی و می گفتی شوکو. من فدای تو بشم که معنی حرفا رو خوب می فهمی. از بس شکلات می خواستی و می گفتی خاله خاله منم گفتم خاله بی خاله و تو سرتو مثه یه جوجه انداختی پایین و از آشپزخونه رفتی بیرون . آخه کوچولو تو فردا می خوای مرد بشی چرا اینقدر زود بهت بر میخوره؟ هان!!!!  من فدای تو بشم که هر وقت میای خونمون فرداش باید دنبال همه چی بگردم. یه سری چیزارو که خودت میبری این ور اون ور، یه سری چیزا...
20 خرداد 1392

خاله اومده... چی چی آورده

سلام خاله. جوجه شیطون و بلا. بلاخره مامانت واسه من یه اکانت درست کرده تا برم وبلاگتو آپ دیت کتم. منم می خوام هی بیام از کارای شیرینت بنویسم  که با هم کلی صفا کنیم. جوجه، آفرین که وقتی من یه روز با مامانت صحبت نکنم میری گوشی تلفن و برمی داری و می گی خاله... بازم به معرفت تو... منم از این به بعد برات توی وبلاگ جبران می کنم. فدات...
12 خرداد 1392

پسرک باهوش من

سلام عزیز دلم . قربونت برم الهی که روز به روز به دامنه لغاتت اضافه میشه جوجه خواستنی من. از کلماتی که یاد گرفتی تاب بازی (کم کم داری کلمات دوبخشی رو میگی ) شیرینی ، خرگوش ، دستشویی، فرشته ، دماغ ، ابرو، چشم و گوش و سر ، راضی ، عمه ،یخچال  چند روز پیش رفتی سر کشوی لباس ها و دامنی رو که فاطمه (حدود یکسال پیش) خونمون پوشیده بود برداشتی میگی فا ، فا . آخه تیززززززززززززززززززززهوش چه جوری هنوز یادته تو اون موقع ها نی نی بودی. تازگی میری سر کشوی لوازم تحریر و میدونی که من بیام دعوات میکنم . تا چشمت میفته به من شروع میکنی به زیر زیرکی خندیدن و تا من خنده ام نگیره ول نمیکنی (منم که نیشم شل). سبد پارک رو شستم گذاشتم کنار ...
12 خرداد 1392

بلا شدی

سلام قربونت برم عزیز دلم . اینقدر بانمک و خواستنی شدی که یه وقتایی دلم میخواد یه گاز محکم ازت بگیرم . مثل همون گازها که خودت از من میگیری هااااااااااااا!!!!!!!!!!!!! جمعه شب با خاله اینا رفته بودیم ناژوون . کلی با تعجب به آتیش هایی که دیگران روشن کرده بودن نگاه میکردی و میگفتی آتیش. اما وقتی خودمون واسه بلال ها آتیش روشن کردیم چنان هیجان زده میگفتی آتیییییییییییییششششششششش وااااااااااااااااااای وااااااااااااااااااای آتیییییییییش .  تو اون وای رو از کی یاد گرفتی فسقلم . وقتایی که لالایی داری میای میگی مامان لالا و با ذوق میدویی میری پشت در اتاق خواب تا بیام می می بهت بدم اولش میپری توی تشکت بعد یادت میفته پتو روت نیست پا م...
24 ارديبهشت 1392

آفرین

سلام قربون اون زبون شیرینت بشم جوجه کی گفته تو روز به روز اینقدر نمکی تر و خواستنی تر بشی؟؟؟؟ از کلمات جدیدی که یاد گرفتی آفرینه که در عین تلفظ خوشگلت خیلی هم به جا به کار میبری! مرسی و نیست هم یاد گرفتی . تازه این که چیزی نیست میری زیر آیفون می ایستی و میگی آیف تا واست روشنش کنم . دیگه دوهفته ای میشه که پشت در دستشویی (گلاب به روت عزیزم ) گریه نمیکنی . خداییش با تو من به مرز خفگی میرسیدم اااااااااا. امروز یه شاپرک افتاده بود رو زمین برش داشتی میگی مامان توتو !!!!!!!! خاله زری دیروز شونه اش رو خونمون جا گذاشت برداشتی میزنی به سرت و میگی خالله (عمدا با تشدید نوشتم آخه خودتم روی ل خیلی تاکید میکنی). جوجو خلاصه ...
15 ارديبهشت 1392